عسل نفس منو باباییعسل نفس منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ثمره زندگیمون عسلی

92/9/25روزتولدگل دخترباباش

1392/10/20 23:57
نویسنده : مامان پریناز
210 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم تصمیم دارم ازخاطرات واحوال خودم توروزتولدت برات بنویسم:

ازشب قبل شروع میکنم:

ساعت حدود7/30شب بودچون قراربودازشب قبل بستری بشم رفتیم بیمارستان باباجون ومامان جون کارهای پذیرش راانجام دادن منم بالادربخش پرستاری منتظربودم تمام بشه برم لباس هاموعوض کنم بلاخره مامان جون اومد رفت برام لباس خرید اومدمنم پوشیدم اومدیم بامامان جون نشستیم من وسایل هامو سرجاشون قراردادم بعدمامان جون برام میوه پوست کند منم خوردم ولی قراربود ساعت12به بعدچیزی نخورم.

مامانینارفتن من تنهاموندم تواتاق هم کسی نبود چون بابای اتاق خصوصی گرفته بودمن موندمواسترس که تمام بدنم راگرفته بود که خدایافردابه خوبی وخوشی تمام بشه،

تاصبح خوابم نمیبرد هرلحظه به ساعت نگاه میکردم قراربودساعت6به بابارضازنگ بزنم راه بی فته ازمیاندواب بیادبه ارومیه،

ساعت رابه زور6کردم زنگ زدم بابایی بیادمن بلندشدم یک دستی به صورتم زدم بعدوضوع گرفتم کلی نمازحاجت خوندم بانمازصبح،بالاخره صبح ساعت8صبح شداومدن گفتن اماده شوبریم اتاق عمل دکترات اومده اولین مریض توهستی بابایی هنوزنرسیده بود مامان ایناهم توسالن بودن منم بغض ام گرفته بود گریه ام میومد گوشی راگزاشتم توکشوراهی اتاق عمل شدم دیدم مامان جون باخاله منیره باباجون اومدن ولی هنوزبابارضانرسیده بود رفتم منواماده کردن که دکتربیاد اول دکتربیهوشی اومد بعددکترخودم اقای دکترمیگفت می ترسی گفتم نه کمی استرس دارم بعدوقتی امپول بیهسی رازدن من درازکشیدم دکتربسم الله گفت بهم گفت نترس بتادین هست که دارن میشورن وقتی عمل راشروع بکنم بهت میگم پرده راکشیدن یک چیزسنگین بهم فشارمی اوردنمیزاشت نفس بکشم نگوکه دارن دخمل نازموبیرون میارن که یهودکترساعت موچیشوبهم نشون دادگفت عسل ات ساعت 9به دنیااومدمن داشتم اروم بی صدااشک میریختم،یک لحظه صدای گریه گل دخملموشنیدم انگارتمام دنیارابهم دادن گفتم نشونم بدین یک لحظه نشونم دادن بردن بیرون ازاتاق عمل بعدیک ساعت منم بردن ریکاوری که نیم ساعت هم اونجاموندیم بعدمنوبیرون اوردن دیدم همه جلوی دراتاق عمل منتظرهستن منم اشک میریختم بردنم بالا گذاشتنم توتخت خودم همه اونجابودن بعدگل دخترم هم اوردن دیدم ،

اینم خاطره شیرین ازروزتولدت ولحظه تولدت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

sogand
23 دی 92 11:09
عزیز دلم مبارک باشه انشالا عسلی زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه عکسشو بزار ببینم
sogand
23 دی 92 11:11
عزیزم اسم وبلاگمو اشتباه نوشتی واسه همین وارد نمیشه درستش کن