هنوز نميداني چقدر ميخواهمت
هنوز نمفهمي كه اينجا كه من ايستاده ام كجاست ...
زندگي كن بهانه ي قشنگ ِ من براي عاشقي
زندگي كن و آرام آرام بزرگ شو
برايت لحظه ها را بعد از این
پر از انتظار ميكنم
مطمئنم
تو از بهار هم تازه تري
تو از هفت سين ِ شب عيد هم زيبا تري
تو از خوابهاي قشنگ ِ دم صبح هم
شيرين تري
جانكم...عزيزكم...
زعفراني ترين طعم هاي روزگار
به طعم ِ عاشقانه هاي ما
من و ُ تو
نميرسند.به خاطر ِ تو هم شده
هميشه آبي مي مانم
به خاطر ِ تو هم شده تمام ِ روزهاي بعد از اين
مهربانتر خواهم شد
شايد خدا تو را به خاطرِ اين به من داد
كه هم وزن معصوميتت دوستت داشته باشم
شايد بايد باهم
بعدهاي بعد از اين
بخنديم و برقصيم
رهاي رها
شايد به خاطر ِ اين تو يك تكه از من شدي كه
خدا به من اجازه داد
تكه هاي احساسم را در تو تكثير كنم.
راستي خبر داري ؟
مادری است از تبار احساس...
جانكم ، دلتنگي هايم را ببوس
تا تمام ِ گريبانم بوي تو را بگيرد.
تانقش لبهاي كودكانه ات با طعم ِ مبهم ِ دنياي يك نفره ات
روي پوستم بماند.
يك تكه از من كه نامش دل است
ديوانه وار
دارد تو را هر روز عاشق تر ميشود.
من تصميم گرفته ام خبر ِ آمدنت را به رخ ِ تمام ِ تاريخ بكشم.
مي خواهم تو را در مزرعه ي احساسم بكارم
تا باران بي دليل از ابر نبارد.
مي خواهم خدا را ببوسم
كه تو را در من خلاصه كرد.
ميخواهم رج هاي غصه هاي خنده دارم را بشكافم
و شادي،لحظه های با تو بودن را ببافم
يا صورتي يا آبي
مي خواهم به تو عادت كنم