بدون عنوان
خاطره تلخ
سلام دخمل عزیزمامان
سلام عزیزمامانی امشب امدم برات بنویسم که مامانی نصف عمرشدوقتی رفت برای کنترل ماهانه جیگرم:
٤شنبه ١٧مهر١٣٩٢برای کنترل ٧ماهگیت رفتم ارومیه به دکتر,بعدازمعاینه دکترمنونوشت که برم برای سونومنم کنجکاوی کردم همون روزرفتم ولی وقتی دکتر سونوکرد گفت مایع کیسه اب نینی کم هست مامانی انگاردنیاروسرم خراب شد اشک چشمهام مثل هوای بهاری شروع به باریدن کرد,پیش خودم گفتم خدایا بازم می خوای ازم بگیری منکه دل کسی رانشکستم چرافقط من باید همه دردهاروبکشم.
اومدم بیرون ازاتاق سونوجوابوبردیم دکترخودم نشون دادم ولی اشکهام همنطورمیریخت دکترهم دیددارم گریه میکنم هیچی نگفت فقط گفت بروی بیمارستان بستری شو باخاله رفتیم بیمارستان منوبستری کردن ولی فکرمیکردم دیگه داری تنهام میزاری,
منوبردن بخش تحت نظر بیمارستان حتی نزاشتن کسی بیادملاقاطم,١٠روزمنونگه داشتن تاببینن باداروودرمان جواب میده مایع کیسه اب زیادبشه اخرش که روزدهم بردنم سونوگفتن اب مایع خوب شده مامانی رامرخص کردن گفتن باید استراحت مطلق کنی ومایعات بیشتربخوری,
ولی تکونهاتوخیلی واضح حس میکردم صدای قلبتو روزی ده بارمیشنیدم بادستگاه دلم اروم میشد,
عزیزدلم بابای ماروبعداز١٠روزبازهم اوردخونه بازم داریم به اتفاق هم ٣نفری زندگی میکنیم به امید روز که پابه دنیای زندگی مابگذاری.
منوبابایی بی صبرانه منتظراومدنتیم دوستت داریم عسل زندگی منوبابارضا