عسل نفس منو باباییعسل نفس منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ثمره زندگیمون عسلی

بدون عنوان

فرزندم... فرزندعزیزم: آن زمان که مرا پیروازکارافتاده یافتی, اگرهنگام غذاخوردن لباسهایم راکثیف کردم ویانتوانستم لباسهایم رابپوشم. اگرصحبت هایم تکراری وخسته کننده است. صبورباش ودرکم کن. یادت بیاوروقتی کوچک بودی مجبورمیشدم روزی چندبارلباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یاخواباندنت مجبورمیشدم بارها وبارها داستانی رابرایت تعریف کنم.... وقتی نمی خواهم به حمام بروم مراسرزنش وشرمنده نکن. وقتی بی خبرازپیشرفتهاودنیا امروزسوالاتی میکنم ,باتمسخر به من ننگر.... وقتی برای ادای کلمات یامطلبی حافظه ام یاری نمیکند فرصت بده عصبانی نشو..... وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند دستانت رابه من بده....همانگونه که تواولین قدمهایت...
28 شهريور 1392

بدون عنوان

بیستویکمین هفته     باسلام به عسل خانوم مامانی خدایابه همین زودی نیمی ازراه رابالطف توطی کردم.به چشم برهم زدنی بیست ویک هفته اززمانی که یک فرشته آسمانی مهمان دلم شده میگذرد....... تااینجاکه خیلی هوایم راداشته ای. ازاین پس بیشترمحتاج لطف کرمت هستم. ای یگانه خالق من ودردانه ام!نوزده هفته یاشایدکمی کمتر به پایان راه نمانده.روزهایی که مطمئنابدنم خسته تروسنگین ترازاکنون است,بیش ازپیش محتاج حمایت ولطفت هستم. به قلبم آرامش بده وبه تنم توان. می خواهم مادری محکم وشاد باشم.نه زنی پریشان وخسته باکوهی ازمسئولیتهاوکارهای به تعویق افتاده. دلبندم!رویای شیرین حضورتودروجودمن,مراغرق درلذتی وصف ناشدنی میکند. همرا...
31 مرداد 1392

بدون عنوان

  سلام دخترکوچلوی من   امروزدلم می خوادباهات حرف بزنم باتویی که دیگه کم کم نزدیک میشی یک فرشته زمینی بشی گلم امابااومدنت من وآسمونی میکنی کره خاکی دیگه جای من نیست خونمون بهشت میشه باقدمهات نازنینم ولی دلم می خواد خیلی چیزا روازیادنبری میخوام که همیشه یادت باشه وجودقشنگت معجزه خدابوده می خوام که برای همیشه یادت باشه چه روزهای سختی وبی توگذروندم وهرلحضه آرزوی داشتنت وکردم چه شبهایی که تاصبح به یاد دستای کوچولوت که میتونست مرحم زخم دلم بشه صبح کردم وبازم درانتظارت نشستم میخوام فراموش نکنی روزی وکه توسرزمین دلم قدم گذاشتی به انتظارمن رنگ تازه بخشیدی وتاالان که ٤ماه تو وجودم زندگی کردی وتاالان من بودموتو ...
28 تير 1392

بدون عنوان

عکس سونو   سلام کوچلوی مامان،قربونت بشم که دیگه داری بزرگ میشی، دیگه دارم کم کم حرکت هاتو حس میکنم عزیزدلم اومدم تاعکس کوچلوتو بزارتاوقتی بزرگ شدی ببینی چقدرکوچلوبودی ...
17 تير 1392

بدون عنوان

دومین سونو   سلام گل قشنگ مامان   فقط خدامیدونه که منو بابائی چقدردوستت دارم دخترگلم رفتم سونو دکترگفت یک دخمل خشمل هستی ازخوشحالی اونقدرگریه کردم که نگو جیگرمن     ازخدای مهربون فقط سلامتی تورامی خواهیم منوبابائی دخمل نازنینم ...
17 تير 1392

بدون عنوان

اولین سونو   سلام قندعسل مامان وبابا عزیزم اومدم بهت بگم به سلامتی رفتم سونوصدای قلبتوشنیدم وای چقدرورجه وورجه میکردی یک جانمی ایستادی صدای قلب کوچیکتوبشنوم دکتربلاخره موفق شد یک جانگه ات دارد صدای قلبتوبشنوم فدات شم عزیزم ؛
4 تير 1392

بدون عنوان

سلام به قندعسل مامانوبابا   عزیزم امروزاومدم بهت بگم یک یک ماه وتمام کردم رفتم تو ٢ماهگی, عسل مامان لحظه شماری میکنم که صدای قلب کوچلوتوبشنوم انشالله بعد٢٥روزمیرم صدای قلب کوچلوتوبشنوم فدات شم برای لحظه شماری میکنیم ثمره زندگی ما بوس بوس عزیزم
14 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

بهترین میوه زندگی       باسلام به کوچلوی مامان وبابا عزیزم امشب اومدم بهت بگم خدای مهربان تورابه ماهدیه دادوتوهم اون بال های قشنگتوگذاشتی زمینی باپااومدی به دل مامانی خدایا هزارمرتبه شکرت جیگرمامان مادیگه الان لحظه شماری میکنیم که بیای بیرون فدات بشم دوستت دارم به قدریک دنیا امروز اولین روزی بودکه فهمیدیم وجودنازنینت توزندگی منوبابایی هست ...
9 ارديبهشت 1392